هزار نامه به خط شکسته

مشخصات بلاگ

کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش تا به چنگ بازآید

نود و دو

شنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۰۱ ب.ظ

می‌خواستم سال شروع نشده، نود و دو را بنویسم که نماند روی دلم، که دامنم را نگیرد و سنگینی‌اش تا نود و سه و بعدترش کش بیاید، می‌خواستم بنویسم که تمام شود، که منی که بودم تمام شود و دوباره باشم... وقت نشد، یعنی آنقدر سنگین بود که فراغتی می‌خواست نوشتنش، فراغتی از جنس رهاشدگی مطلق در تنهاییِ بی‌ سروصدایی... از ادامه‌ی سنگینی‌اش بود که نشد...دنباله‌ی ناخوشی‌هایش...

حالا که گذشته، یعنی از همان لحظه‌ای که گذشت مدام برگشتم و نگاهش کردم، فکر کردم خیلی وقت‌ها، خیلی از سال‌ها اتفاق‌های تلخ و غمگین و بیرون از تحملی را دیده‌ام، دلم بیشتر لرزیده، دست و پایم بیشتر سست شده، دنیا محکم‌تر بر سرم خراب شده، اما آخر هیچ‌کدام دلم نخواسته بود پاک‌کن بردارم و از گذشته‌ام پاکشان کنم، آخر هیچ کدام فکر نکردم که سنگینی‌شان تا ابد روی دلم می‌ماند...

به اتفاق‌های بد دنیا ربط نداشت، اتفاق‌های بد دنیا -حالا، بعد از همه‌ی این سال‌ها که گذشته- دیگر آنقدر بد نیستند که دلم را به دست بگیرند، که بمانند و نروند...و خوب که نگاه کنم، اتفاق‌های بد از اتفاق‌های خوب بیشتر نبوده‌اند...

به خودم ربط داشت، آن خود خود خودم... همیشه، همه‌ی سال‌ها اگر افتادن به خاستن گره خورده بود، امسال را اگر خلاصه کنم می‌گویم «افتادن»... می‌گویم «سردرگمی»...می‌گویم «اشتباهی»...

حالا که نوشتمش دارم فکر می‌کنم همان لحظه‌ای که تحویل شد گذاشتم و رفتمش، همان لحظه «دوباره» آرزو کردم...«دوباره» خواستم... همان لحظه دیگر پشت سرم را نگاه نکردم...


گفته بودم برایم دعا کن...برایم دعا می‌کند...می‌دانم...



پ.ن. دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت...

  • ۹۳/۰۱/۰۲
  • نرگس.

نظرات  (۱)

اصلاح کنید البته
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی‌ بردش تا به چنگ باز آید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی