آتش بدون دود!
سه شنبه, ۱۲ فروردين ۱۳۹۳، ۰۴:۳۹ ب.ظ
حواسش نبود وقتی آنطور تلخ و گزنده به ساحت چیز دهنپرکنی مثل «شأن» طعنه میزند، دور نیست که روزی بیاید و بازیاش دامنگیر خودش شود!
بعد از هزار سال بالا و پایین رفتن در پیچ و تاب دلهرههای خاص بودن و با دیگران فرق داشتن، رسیده به نقطهی آرامی که دیگران را نگاه نمیکرد، خودش را با کسی نمیسنجید، و دلش میخواست ساده باشد...یک سادهی بدون خط و معمولی...داشت آرزو میکرد که بشود...
دیگر قصه بافتن هم بلد نیست!
دوست ندارم تا تهش بنویسم...بگو کسی بیاید که دستم را بگیرد و ببرد به دورافتادهترین و خلوتترین شهر دنیا...
همین...
بعد از هزار سال بالا و پایین رفتن در پیچ و تاب دلهرههای خاص بودن و با دیگران فرق داشتن، رسیده به نقطهی آرامی که دیگران را نگاه نمیکرد، خودش را با کسی نمیسنجید، و دلش میخواست ساده باشد...یک سادهی بدون خط و معمولی...داشت آرزو میکرد که بشود...
دیگر قصه بافتن هم بلد نیست!
دوست ندارم تا تهش بنویسم...بگو کسی بیاید که دستم را بگیرد و ببرد به دورافتادهترین و خلوتترین شهر دنیا...
همین...
- ۹۳/۰۱/۱۲