میدانمت...
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹ ق.ظ
خواب دخترکی را میدیدم که پابرهنه روی ساحل یک دریای جنوبی راه میدوید...از آن دریاها که آبیاش روشن است... از آن ساحلها که شنهایش به تیرگی نمیزند هیچ...
خواب میدیدم که دیواری نبود... که شب نمیشد... که هوا گرم بود...
خواب میدیدم که بهار تا ابد ادامه پیدا کرده بود...
خواب میدیدم که حرف میزدم بلند بلند...
که نگاه میکردم...
که چشمهایش را بیپروا نگاه میکردم...
که چشمهایم را نگاه میکرد...
زیر آفتاب روشن ساحل یک دریای جنوبی...
خواب میدیدم که دیواری نبود... که شب نمیشد... که هوا گرم بود...
خواب میدیدم که بهار تا ابد ادامه پیدا کرده بود...
خواب میدیدم که حرف میزدم بلند بلند...
که نگاه میکردم...
که چشمهایش را بیپروا نگاه میکردم...
که چشمهایم را نگاه میکرد...
زیر آفتاب روشن ساحل یک دریای جنوبی...
- ۹۳/۰۱/۱۶