هزار نامه به خط شکسته

مشخصات بلاگ

کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش تا به چنگ بازآید

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

خلاصه کنم؛ دل به جای خود نیست...
سر به هوا و ملول و پریشان و حیران میان تاریکی ایستاده و تمام سوی چشمانش را وقف رسیدن به نور دوری کرده، از همان روزی که در میانه‌ی قصه‌ای شنیده بود که از کسی گفته بود: « إذ رَ‌أىٰ نارً‌ا فقالَ لأَهلِه امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ نارً‌ا لَّعلِّی آتِیکم مِّنها بِقَبَسٍ أَو أَجِدُ على النَّارِ‌ هُدًى»... أو أجد علی النّار هدی... أو أجد علی النّار هدی...
دل به جای خود نیست،
سر به هوا و ملول و پریشان در میانه‌ی تاریکی ایستاده و امیدوار است...امیدوار است...امیدوار است...
که برسد، به هوای «إنّنی معـ[ـک] أسمع و أری...»...که برسد...

دل به جای خود نیست...دلم به جای خود نیست... گفته بود «له جهنّم لایموت فیها و لا یحیی...» ...نه می‎‌میرد و نه زنده است...هست و نیست...

دارد بهار می‌شود و بهار نیستم... دارد بهار می‌شود پشت‌بند سالی که... بگذریم...
دارد بهار می‌شود...
دل را قرار بده...
دل را به خودت قرار بده...

همین...


پ.ن. بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد...
  • نرگس.