هزار نامه به خط شکسته

مشخصات بلاگ

کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همی بردش تا به چنگ بازآید

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

این دو هفته و چند روز سخت گذشت. این دهفته و چند روز یک پا داشتم. لی لی می کردم و با همان یک پا در خانه می گشتم، مرتب می کردم، غذا می پختم، جمع و جور می کردم، می خواندم، چای می ریختم ولی سخت بود، نمی توانستم درست بنشینم، نمی توانستم میز بچینم، هیچ چیز را نمی توانستم در دستم بگیرم، آن چای ها که ریخته بودم را نمی توانستم جایی ببرم، نمی توانستم رانندگی کنم و ... . این نتوانستن وضعیت عادی را به وضعیعت غیر عادی تبدیل کرده بود. تبدیل وضعیت به غیر عادی خیلی چیزها را عوض می کند و آدم ها در این تغییر به سختی همان خود همیشگی شان می مانند. اینکه برای هماهنگ شدن بیرون رفتن مدام خواهش کنی و آخرش هم دیر برسی و با همان هم کلی غر بشنوی، اینکه بشنوی لازم نیست کاری کنی ولی غیر از خودت هیچ کس برای رسیدن به کارها نباشد، اینکه تمام این روزها بار این غیرعادی بودن را با همه درد و سختی خودت تنهایی بگذاری روی دوشت و لی لی کنان از ور به آن ور بکشی دلت را می شکند. آدم ها را توی دلت می شکند. 

بعد این همه خستگی، بعد از چند روز تعطیل کسالت بار در خانه، بالاخره از شهر زدیم بیرون، زدیم به جاده، که آسمان ببینیم و درخت و سبزی و همه چیزهایی که جایشان از نگاهمان خالی بود. زدیم به جاده که خوش باشیم، بخندیم، عکس بگیریم، بی خیال باشیم. نشد...

  • نرگس.